غزال رادپیسیاه چاله
ديگرى هميشه در كار من جاى مهمى داشت
همانى كه رفت جنگ و كشته شد
همانى كه از ترس رفتن به جنگ قايم بود
همانى كه در سردترين روزهاى زمستان هم داشت آشغالهاى ما را بازيافت مىكرد
همانى كه پياده مرزها رو رد مىكند
همانى كه اطرافيانش با چوبخط ناپديد شدن و كشته شدنش را رسم كردند
همانى كه داستانش برامون پيش و پا افتاده است ولى تاريخ معاصر ماست
همانى كه نامرئيست و پنهانه ولى نقشش خيلى مهمه
همانى كه دريايى كه گورستانش شد، خوشبختی من بود
ديگرى من و ما هم شد