آزاده مدنی

جریان

درباره‌ی آزاده مدنی نمی‌توانم به عنوان یک ناظر بیرونی بنویسم، که او را دست‌کم از سال ۱۳۷۸ می‌شناسم، هم به عنوان هم‌دانشگاهی، هم دوست و هم آرتیست و همکار، عاشق، معشوق، همسر و حالا هم به عنوان همسر سابق. و همچنان هم به عنوان همراه می‌شناسمش. آن‌قدر می‌شناسمش که می‌توانم بگویم که ما همدیگر را بزرگ کرده‌ایم و به هم و با هم آموخته‌ایم و با هم به دنبال جواب سئوالات زیادى گشته‌ایم و يكى از اين سوالات شايد همين سوال «چگونه جارى بودن» بود. مسيری سخت ولی کنجکاوی‌برانگیز كه لازمه‌اش تنهايى رفتن بود. سخت بود بعد از سال‌ها همراهى، جدا رفتن. اما نباید می‌ترسیدیم، که ترس، شوق را می‌کشت. چگونه مى‌شد همراه ماند ولى يك مسير را نرفت؟ آن‌قدر سخت بود که هر کدام باید ابزاری می‌یافتیم برای تحمل تنهایی‌هایمان و پرداختن به هزاران سوال و جواب جدید در درون‌مان. من خودم را ول کردم توی قصه‌ها و آزاده خودش را رها کرد توی دفترچه‌هایش. ذهن او را خوب می‌شناسم. این طراحی‌های مینیاتوری که با نوک قلم‌های بسیار نازک در طول این ٤ سالِ سخت، پر درد، پر شوق، حساس، جادویی، پرتجربه و تعیین کننده، که هر کدام طی روزها و هفته‌ها و ماه‌ها در دفترچه‌های کوچکش شکل گرفته، پر است از دغدغه‌ها، سوالات، درگیری‌های ذهنی و مملو است از لذت کشفِ خود. و او بلد است که در آثارش نه سوالی را مطرح کند و نه جوابی را ارائه کند بلکه آن‌چه او می‌پرسد -از خودش و از جهان هستی- یا آن‌چه می‌یابد را به شیوه‌ی زنان قالی‌باف -اما در بداهه‌گی- لابه‌لای این خطوط ظریف می‌بافد. در واقع این آثار برای او اثر هنری به حساب نمی‌آیند. این‌ها ثبت خود اوست، او بلد است به شيوه‌ی خودش، خودش را، درونش را ثبت ‌کند. میزان صداقتی که در این طراحی‌ها موج می‌زند را کمتر در اثری دیده‌ام. که این‌روزها کمتر هنرمندی را می‌شناسم که تماما چیزی خلق کند، از سر نیاز و شوقی درونی، فارغ از وسوسه‌ی هنرمند بودن و وسوسه‌ی خلق اثر. اما در لابه‌لای این خطوط، آزاده هر روز جاری‌تر و جاری‌تر شد. و حتی شاید بشود گفت که موفق شد پاسخ «سوال» را بیابد. این طراحی‌ها و خط‌ها فقط رودخانه‌اند، آب‌ و سنگریزه‌ی صیقل خورده و بستر و مسیر و مصب رودخانه‌ای که آزاده جریان آن است.

 فرهاد فزونى