معصومه مظفریدویدن
... چنان تند می رفتند که حس کردند در هوا شناورند، مثل این بود که پایشان روی زمین بند نیست، سر انجام، وقتی آلیس از فرط خستگی دیگر یارای پیش روی نداشت، ناگهان ایستادند. آلیس از نفس افتاده بود و، در حالی که سرش گیج می رفت، روی زمین نشست.
وزیر او را به درختی تکیه داد و با مهربانی به او گفت: "حالا می توانی کمی استراحت کنی."
آلیس، شگفت زده، به پیرامون خود نگاه کرد: "عجیب است، من یقین دارم در تمام این مدت زیر این درخت بوده ایم! همه چیز مثل اول است."
وزیر گفت: "البته که هست انتظار داشتی چطور باشد."
آلیس،که هنوز کمی نفس نفس می زد جواب داد: "خوب، در کشور ما ... وقتی آدم یه مدت طولانی، مثل همین حالای ما، خیلی تند می دود... معمولاً به یک جای دیگری می رسد.:
وزیر گفت: "چه کشوری! اما اینجا! می بینی، تو برای اینکه بتوانی یکجا بمانی باید همه اش بدوی ..."
آلیس آنسوی آینه
لوییس کارول