بهناز قاسمی

استعاره

هنرمند جهان پیرامونش را می‌سازد، بارها خراب می‌کند و از نو می‌سازد. او خالق دنیایی است که می‌داند هیچگاه کامل نیست، دُرست در همان لحظه‌ای که آفرینش را به پایان می‌رساند می‌داند که دوباره آنرا باید خراب کند و دوباره باید از نو بسازد. او شاهد دنیایی است که می‌داند کامل نیست! پس دنیایش را خودش می‌سازد و خراب می‌کند و باز می‌سازد.
دنیای بهناز قاسمی و دنیایی که برای بیننده‌اش تصویر می‌کند چنین است. بهناز نقاشی می‌کند، می‌نویسد، فکر می‌کند و زندگی می‌کند. اما مخاطبش باید بداند که آنچه را که او می‌سازد ابدی نیست. بارِ دیگر آنرا جور دیگر خواهد ساخت.
طراحی‌هایی که آنها را گاه – به ظاهر- بی‌هدف در میان کاغذ رها کرده، آنها را خط خطی کرده یا نیمه کاره رها کرده، برای مخاطب و برای خودش یک پیام روشن دارد. جهان بیرونی و درونی، پاره بر پاره دوخته‌ای است سست و بی‌بنیاد. جایی نیست که در آن آرام بگیری، فرصتی است برای شناخت خود در فاصله‌ی بینِ ازل تا ابد.
بهناز تا کنون این جسارت را داشته که عور و عریان با ما سخن بگوید و این بیش از همه موهبتی است برای خودِ او. که خودش را بیشتر بشناسد و دنیایش را بیشتر به ما بشناساند.
دنیای هنر و غیر از هنر برای هنرمند تفکیک نشدنی است. بهناز برای دنیا و شناخت کرانه‌های این دنیا حد و مرزی نمی‌شناسد.
نمایش او از آثارش، دعوتی است به تماشای این سفرِ درونی در دنیایی که خود خالق آن است، با همه زیبایی‌ها و کاستی‌هایش. به دنیایی که باور دارد باید مخدوشش کند تا بتواند لایه‌های دیگری از آنچه که درونش می‌گذرد را پیدا کند.