محمد مهدی طباطباییکته
هر معصومیتی، زیبایی خاص خود را دارد. چه آرام و ساکن، چه بیقرار و پرجنبش، "فضیلت" جذابیتی دارد که ما را در مقابل خود بیدفاع میسازد. در همان لحظه که می بینیم آن را بیاختیار به درون میبریم و از آنِ خود میسازیم. با نگاهکردن به یک پدیده جذاب، چه مادی باشد و چه معنوی، تصویر خود را با آن میسنجیم تا توازن بین این دو را دریابیم. به طور معمول دوست داریم نتیجه بگیریم که حداقل ذرهای از آن را در خود داریم- اگر نگوییم که بیشتر یا همه آن در وجود ماست. آنگاه که این زیبایی مخدوش، لکهدار و درهم شکسته میشود،جای تعجب نیست که این "ما" هستیم که حس میکنیم در همشکسته و مخدوش می شویم. همانطور وقتی که معصومیتی تهدید میشود، مورد حمله قرار میگیرد و به آن خشونت روا داشته میشود، این ماهستیم که حسی از مورد خشونت و حمله قرار گرفتن داریم.
و حالا: کته، کاری از محمد مهدی طباطبایی.
در نهایت امتنان، باید این وظیفه را به دیگران واگذار کنم تا روشهای هنرمندانه او را توصیف کنند و دربارهشان نظر دهند. دانش من در این زمینه تقریباً هیچ است. اما بدون دانستن هر چیزی، یک چیز هست که میدانم: طباطبایی قادر است با چند ضربه قلمش "زیبایی" بیافریند. فیگورهای این مجموعه معصومیتی در خود دارند که پیش از این دربارهاش گفتم. شاید از آن نوعِ آرام- ساده، روشن و با آرامشی بیهمتا. ولی از میان رگههای سیاه، سفید و خاکستری حالاتی پدیدار میشوند که بسیار قوی و بسیار انسانی هستند. حالاتی که آدمی را مجبور میکنند سرش را در بوم فرو ببرد، در چشمان فیگور خیره شود و تلاش کند تا با او ارتباط برقرار کند و عصاره احساساتی که در این ظاهر وجود دارد، بیرون بکشد.
میشود همینجا ایستاد و راضی بود. هرچند که طباطبایی حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. همانطور که فیگورهای زیبایش را میسازد تا لحظهای بعد آنها را در هم بکوبد، چیزی را دستکاری میکند و میآزارد که غریزه به ما میگوید نباید به آن دست زد. ابزارش، خستهکنندهترین وسیله روزمره، ال ای دی است که فضایی الکترونیک ایجاد میکند و نور قرمز کمجانی میسازد. طباطبایی میگذارد که این همچون عقوبتی بازگردد و نور کمارزشش را بر پیکرههای معصومش با آن خطوط روشن بیندازد تا شکوه تنخَستهشان به نشانه بارزی از نهایت موضوعات تبدیل شوند. بیرون کشیدهشده از جای امن خود در جامعه ایران، جایی همیشگی که به نوعی در غیر قابل باورترین موقعیتها به دست آمده، حال خودش را گرهخورده در تنهایی واقعی میبیند، در حالی که پیامی منتقل میکند که بسیار فراتر از حالت معمول خویش است. با دقتی نافذ میایستد و داستانی میگوید. با اشاره به حساسیتهای بدنهایمان گریزی نیست از همسو شدن ذهن در این پرسش که آیا این درد دارد؟ کجا بیشتر؟ آیا مرا نیز خواهد آزرد؟ یا تو را؟ یا همه ما را؟ به همین ترتیب به احساس ناراحتی، ترس یا ناگزیری، بنا به موقعیتی که فرد خود را در آن تصور میکند، خیالی، واقعی و یا در معرض، به تصویر گره میخورد.
با منظور یا بدون منظور، تضادهای پرتعداد و پررنگی که در کارها وجود دارد این مجموعه را چشمنواز و قوی میکند. فضیلت در برابر اراده خشونت. حقیقتِ زیبایی در برابر تصنع ال ای دی. جذابیتِ پیکرهها در برابر آسیبپذیریِ چندشآورِ آنها. و شاید مهمتر از همه محدودیت جسم در برابر تواناییهای ذهن.
در پایان بدون توجه به آنچه درباره این کلمات یا این آثار میاندیشید، فکر میکنم همه بر سر یک چیز توافق داریم: پس از این نگاه ما به یک لخته همان نگاه قبل نخواهد بود. و این همان جاست که کیفیت بالای یک اثر هنری و سازندهاش را بیان میکند.
پال هولس هوف