محسن وزیری‌مقدم

دیروز، امروز

بی تردید، تصادف کارهای زیادی می‌کند. نخستین بار، در 1962، هنگام برگزاری سومین بینال تهران، آثار وزیری را دیدم، در این بینال، وزیری برنده جایزه‌ نقاشی شده بود. همان سال، باید او را دوباره در رم می‌دیدم. نقاشی‌های شنی او – ماده‌ای که از خطوط حرکات دست فراتر رفته به اعماق زمان می‌رسد و مرا تحت تاثیر قرار دادند. در زوال کامل «هنر بی فرم» در اروپا، این آثار به سبکی که تقریبا همه جا در زیبایی شناسی تزیینی فرو می‌غلتید، نیرو و راز سر زندگی بخشیدند .
او در خانه کوچکی زندگی می‌کند که ایوانش به باغ بکر بزرگی مشرف است. در چنین جایی کار می‌کند با مجموعه‌ای از موجودات غریب – با اندامهای مفصلی، برگ‌های مخسرّس و شاخک‌های مهاجم – که جانوران ما قبل تاریخ و یا گیاهان جنگل‌های بکر را به یاد می‌آورند.
این موجودات بسیار قوی‌اند و سرشار از نیروی اضظراب انگیز. انزوای اخلاقی انسانی را نشان می‌دهند که تنها برای هنرش زندگی می‌کند و روابط اجتماعی@اش را عمدا به حداقل رسانده است . گویی، وزیری به سان جانورانی که هنگام درد کشدین تنهایی اختیار می‌کنند، به خلوت خود پناه برده و از دیگران روی گردانده است تا دغدغه بیانِ ناتوانی آدمی در برابر بی‌عدالتی شدید و بی‌رحمانه دنیا را به هنرش واگذارد.
نقاشی‌ها که با مجسمه‌ها ارتباط دارند. به لحاظ شدت و تندی شکل‌ها و رنگ‌ها همان حس تهدید و اضطراب را که در آثار وزیری عمومیت دارد تداعی می‌کنند. در یک دنیای خشونت‌بار: برخوردهای آشفته‌ی هستیِ فرد در کشاکش با تهاجم هستی جمع (« در خود » مقابل « نسبت به خود »).
محسن وزیری حساس است، حساسیتی بر آمده از دل، از اعماق عاطفه، رنج وجودی او، به سختی، در برخی لحظات کوتاه، آرام می‌گیرد، آن هم به یُمن عشق به سرزمین زادگاه، عشق به سادگی انسان در برخورد با حقیقت طبیعت.
اما چرا درست در اوج چنین رنجی است که موفقیت‌های چشمگیر و دستاوردهای فوق‌العاده درهنر پدید می‌آیند؟
آنگاه که رنج واقعی است، یعنی به طور طبیعی بزرگ است، سرمایهُ هنرمند است. وزیری، یکه و تنها، بهای دلواپسی اش را می‌پردازند. او سر سختانه، و با قریحه‌ای که در نقاشی و مجسمه سازی دارد، در برابر زخم‌های زندگی روزمـــــــره، بر«بودن» خویش پای می‌فشارد.
محسن! تو قادری در برابر باد و بوران بایستی. زمانه با توست، یقین دارم.

منتقد فرانسوی – پروفسور پیر ریستانی - تهران 1977