نازگل شوکت‌فدایی | زهرا نوری‌زنوز

خود و بی‌خود

-نازگل شوکت‌فدایی

اینک درآستانه‌ی تبدیل به کسی هستم که انتظارش را نداشتم.

کلماتِ آرام،
صداها،نجواها،ندیدن ونشنیدن‌ها،
طوفان به پا می کنند.
درک نمی‌شوند نه خود، نه دلایل به و جودآمدنشان.

آنقد ربلند می‌خندم که معلوم نیست گریه است یاخنده؟ صداهایی مبهم، درون گلویم غوغا می‌کنند.
نگاه‌ها سنگینی می‌کنند وسرخ می‌شوم.

یک شب،یک روز، یک ماه، یک سال.... بی‌اراده به بازی ادامه می‌دهم. باعجله غذامی‌خورم. راه می‌روم.
موفق به وادار کردن خود به سکوت نیستم.

کمی بعد در اتاقم انتقامم را می‌گیرم، باسکوت، چهره‌ای عبوس ، نفوذناپذیر و چشمانی سنگی. لذتی عمیق در وجود من ایجاد می‌کند.

بیدار می‌شوم. سر برمی‌گردانم. هیچ چیز وهیچ کس رانمی‌بینم.
دیگری وجود دارد؟
دیگران حقیقت دارند یا زاده‌ی تخیل من بودند؟
اینک درآستانه‌ی شب، من و خودم، آبستن صمیمیتی صادقانه، گرم، وفادار، مادرانه و مرطوب از اشک...

-زهرا نوری‌زنوز

انسان در چرخه‌اى مدام در مرز واقعيت و انتزاع در جستجوى معنا است. لبريز از پرسش و در پى ردى از خود در هر چيز. دغدغه آثار پيش رو اما، نه پرسش‌هاى انسان كه پرسشگرى اوست.
حالت حيران و جستجوگر انسان در طبيعتى وحشى و دشتى بيكران در واقع بازنمايى بصرى اين مسئله است كه موضوعى اصيل تر از نياز ازلى انسان به موضوع و جستجو برای معنا در عالم هنرمند وجود ندارد.
نقاش نه رويارويى خود را بلكه مقابله انسانِ نوعى را با سوژه هايى چون طبيعت و خلقت موضوع قرار داده و در اين موازنه طبيعت تا جايى به ساحت فيگوراتيو راه پيدا كرده كه وضعيت ناپايدار پيرامون بشر را بنماياند و پيكر انسان فقط تا جايى به تجسم واقع‌گرايانه نزديك شده كه بهت و حيرت و سرگشتگى و يا حضور منفعلش در طبيعت نمايان شده باشد و نه بيشتر. از آن پس ديگر تنها حضور ساکت و آرامِ لكه‌ها و رنگ ها مأمنى از جنس فرم براى رهايى از كنجكاوى هاى بر آمده از محتوا را پدید آورده است.

کیان اشرافی