محمد خلیلی

هیچ کجا

چندوقت است اینجایم؟ عجب سوالی، اغلب این را از خود پرسیده‌ام، و اغلب جواب داده‌ام، یک ساعت، یک ماه، یک سال، یک قرن، بسته به این که منظورم چه بوده، از اینجا، و من، و بودن، و من]...[ هیچ وقت خیلی عوض نشدم، فقط اینجاست که انگار گاهی عوض می‌شود.
.....
چه کسی همه‌ی چیزهایی را که می‌دانم یادم داده، خودم تنها، در آن سال‌های سرگردانی، همه را از طبیعت دریافته‌ام، ...
.....
خوب می‌دانم، هیچ‌ کس اینجا نیست، نه من و نه هیچ کس دیگر، اما بهتر است بعضی چیزها ناگفته بماند،پس چیزی نمی‌گویم. جایی دیگر شاید، با کمال میل، جایی دیگر، آیا چنین اینجای بیکرانی می‌تواند جای دیگری هم داشته باشد؟
.....
با چنین چشم اندازهایی است که می‌خواهند وادارت کنند صبور باشی، در حالی که صبوری، و آرام، جایی به نحوی آرام، چه آرامشی اینجا، آهان این شد فکر بکر، راستی چه آرام است اینجا، و چه حس خوبی دارم من، و چه ساکتم، همین حالا شروع خواهم کرد، خواهم گفت چه آرامش و سکوتی، که هرگز چیزی آن را نشکسته، هرگز چیزی آنرا نخواهد شکست، ...
.....
اثر، می‌خواهد اثر بگذارد، آری، مثل آنچه هوا بین برگ‌ها می‌گذارد، بین چمن، بین ماسه‌ها، با این است که می‌خواهد زندگی بسازد، اما به زودی به پایان می‌رسد، دیگر چندان طول نمی‌کشد، زندگی‌ای نخواهد بود، زندگی‌ای نبوده است، سکوت می‌شود، هوایی ساکن که روزی لحظه‌ای به لرزه در آمد، غبار مختصری که دمی باریدن گرفت.
.....
اگر روزی اینجا می‌بود، اینجا که نه روزی هست، نه جایی هست، وجودی ناشدنی زاده‌ی صدایی ناممکن، و طلیعه‌ی روشنایی، باز همه چیز ساکت و خالی و تیره می‌بود، مثل حالا، مثل آینده‌ی نزدیک، که همه چیز به پایان رسیده باشد، ...

از کتاب «متن‌هایی برای هیچ»، ساموئل بکت، ترجمه علی رضا طاهری عراقی، نشر نی، چاپ چهارم، تهران، 1388