ساغر دئیری

پاساژها

ساغر دئیری
من زمانی "من"هستم که کار تولیدی ام قسمی ظریف از "نفی"را در خود متجلی کند.چرا که "من" اساسا"نمی توانم به طور کامل در چارچوب ایدئولوژی قرار بگیرم.شاید بگویند به آن توجه نکن اما نفرت من عمیق تر از این حرفهاست...میتوانم پرگویی کنم،هزاران کلمه رکیک به اطراف پرتاب کنم،ویا سکوت کنم و به تصویر کردن فرهنگ نمایشی مصرفی اطرافم بپردازم...
شاید این کاریست که ساغر دئیری کرده است.روایت کردن زندگی بیرونی گروهی از زنان این اجتماع.اما این تنها یک روایت نیست بلکه تفسیر و موضع او را نیز مشخص می کند.مثلا اسم نمایشگاه (پاساژها)که اشاره به یک موقعیت مکانی خاص است تا جایی سوژه را با خود همراه کرده که سوژه منفعل به جزئی از ماهیت کالایی آنجا بدل شده.این گونه قضاوت کردن که باید گفت در خشونت خود افراط می کند متفاوت با آن نگاه فردی هنرمند مدرن فرمالیست است.در مورد دوم این فردیت بریده شده و جدا شده از زندگیست. نقاش موضع خود ،یعنی روابط تجسمی را درون خود دارد (ون دوسبرگ)و یا همچون یک آیین مستقل که روند تاریخی آن را بدون شکاف میتوان بررسی کرد حضوری جدا شده از تجربه زیسته من دارد.اما مورد اول گواهیست به این که نه من و نه اثر دارای هیچ گونه ذات مشخص غیر تاریخی نیست.بنابراین فردیت تند این تابلوها در تقابل و فاصله انتقادی اعتراضی با بسترخود شکل میگیرد.
آیا این نگاهی نیست که احتمالا با «ـفرانسیسکو گویا»آغاز شده و با «اکسپرسیونیست»ها شدت گرفته و اینک شاخه ای جدی از این رویکرد توسط هنرمندان «فمنیست» ادامه دارد.بدون اینکه بخواهم ساغر دئیری را در گروه مشخصی جای دهم باید گفت هیچ بعید نیست نقاشان زن ایرانی به علت شرایط خاص زندگی شان تمایل به «عقلانیت زیباشناختی»آن آرمان منسوخ و بی کاربرد را رد کنند. و از این رهگذر به دفرمه های شدید گروتسک فیگور و بیان ساده و صریح محتوا روی آورند.
زنان این تابلوها که به طور آشکار در معرض یک موج محدود کننده و خردکننده اند به صورت بیماران یک بیماری واگیر دار دچار دگردیسی اند.بیان خشک،شدید،و صریح با اشارات پراکنده جنسی که گویای لغزش نگاه مردانه بر روی ایشان است،قرار گرفتنشان در محیطی که تصاویر بازتاب شده هر چه بیشتر کوچکی و نمایشی بودنش را تاکید میکند و هجوم رنگهای ضمخت و فرمهای لبه دار به سطح بیرونی تصویر از مشخصات این تابلوهاست.
آن سری فیلمهای سینمایی ترسناک و تخیلی را به یاد آورید که مثلا"مردم بر اثر حمله یک عامل ناشناخته همچون فضایی ها مسخ میشوند!و یا یک ویروس آنها را آلوده میکند...گذشته از استعاره ای که در لفاف آن عامل بیرونی ارائه میشد نکته اساسی همه آنها "همسان"و "هم شکل"شدن مردمان با هم بود.شباهتی که آنها را به ساختار ارگانیک یک مغز فاسد تبدیل میکرد.یا به بیماری "آنورکسی" درمدلهای لباس توجه کنید که نمونه خوبی از تاثیرشرایط بیرونی بر کردوکار روانی زنهاست تا جایی که منجر به مرگ رقت آور آنها میشود.آیا این اتفاقی نیست که بر سر زنان این تابلوها آمده؟هم رنگ و هم شکل شدنشان اما با درجاتی تفاوت!تا در منطق کالایی معاصر جذب شوند ودر نهایت نابودی آنچه که ما تحت عنوان خلاقیت فردی و مشارکت فعالانه در خرده مبارزات روزانه در مقام یک انسان میشناسیم.حالا اگر شما افراد هم جنس خودتان را (به خصوص در یک طبقه مشخص اجتماعی)اسیر یک بازی شوم و ساختگی ببینید (خود ساغر دئیری به این وضعیت میگوید"ژستیسم_زشتیسم")چه کار خواهید کرد.
آِیا همچون یک فرد "پارانویا"همه عوامل را بر ضد خود خواهید دانست؟و همه آجرهای ساختگی دنیایشان همچون آواری بر دوش شما سنگینی خواهد کرد؟و یا فعالانه شروع به روایت و تغییر آن میکنید؟پیشنهاد من اینست که وقتی وارد گالری میشوید این محیط"متمایز"و "نخبه گرا"آن به اصطلاح دانش فرمی و تخصصی خود را در جهت شدت بیان این تابلوها قرار دهید شاید که صدای نقاش که از تابلوها به گوش میرسد همراه با قدمهای شما از گالری خارج شود!!
علیرضا رضائی