مهدی ضیاءالدینی

سوارو

ادبیات شفاهی و روایی سرزمینم، کردستان، هر دم مرا به وجد می‌آورد.
گویی زمان بهم می‌ریزد وباز افسانه‌ها در من جانی دوباره می‌گیرند. زیستنی دیگر، در فضایی دیگر همراه با عشاق، وانتظاری مدام، همگام با دختران ومعشوق‌های زیبا. طنین آوازهای عاشقانه با طعم حسرت دیدار در میعادگاه آشکار ونهان. فراق جانکاه عشاق در پهنه‌ی خشمناک جنگ و تردید ماندن و مردن. 
زمین وزمان دمی با بهار سبز و امواج رنگین گل‌ها، دمی زرد و بی رمق از سوز پاییز جان ستان وسکوت سپید زمستان و دمی در بی‌زمانی و بی‌مکانی در واپسین کلام ...
شیهه‌ی اسبها ، چکاچاک شمشیرها. مویه‌ی زنان ودختران‌، نگران، نگران.
اینجا ستیزی‌‎ست مدام، در میانه‌ی مرگ و زندگی، در لحظات ناپایدار وصل و فراق و پرسشی همیشگی در میانه‌ی امکان پیوستن و گسستن.
اینجا رنگ ترجمه‌ی کلام است و هر آنچه در دیدگان باز می‌تابد: سرخ دمی شقایق است چونان سپاهی در دشت و گاه جوی خون، آبی آسمان است و گاه تن‌پوش عزا. زرد، دشت بی‌انتها و رنگ آخرین رمق مردان ناکام.
اینجا شمایید و روایت من، روایتی از جنس رنگ، از جنس فرم و خط و گستره.
سعی و تلاشم آن بود تا جان افسانه را که باگوش دل نیوشیده‌ام، و شراب تراژیک عشق را که نوشیده بودم با شما بزرگواران قسمت کنم. باشد که زبان بصریم از تبار هنر و زیبایی باشد.