معصومه مظفری | این روزها طرح هایم از چهره رو به سفیدی می روند. نه اینکه از ابتدا اینگونه باشد. ذغال و مدادم در ثبت آنچه از چهره میخواهم آغازگرند. اما تیرگی‌ها در هرآنچه ثبت شده آزرده‌ام می‌کند...

 این روزها طرح هایم از چهره رو به سفیدی می روند. نه اینکه از ابتدا اینگونه باشد.
ذغال و مدادم در ثبت آنچه از چهره میخواهم آغازگرند. اما تیرگی‌ها در هرآنچه ثبت شده آزرده‌ام می‌کند. شروع به پاک کردن می‌کنم. پاک کردن تا مرز دیده نشدن. پس از مدتی طرح دیگر پاک و محو نمی‌شود، کاغذ اشباع شده است. اما من هنوز محوتر و محوتر می‌خواهم. کمی از سفیدی کاغذ پررنگ‌تر. گاه با مداد سفید به جان طرح می‌افتم و گاه دوباره با انرژی و وسواسی غریب کاغذ را می‌سابم و می‌سابم، گویی بخش‌هایی تیره و نا خوشایند را از وجودم جدا می‌کنم. اگرچه سفیدی چون سیاهی هراس آور است، اگرچه سفیدی همیشه روشنی نیست...

معصومه مظفری | این روزها طرح هایم از چهره رو به سفیدی می روند. نه اینکه از ابتدا اینگونه باشد.  ذغال و مدادم در ثبت آنچه از چهره میخواهم آغازگرند. اما تیرگی‌ها در هرآنچه ثبت شده آزرده‌ام می‌کند...