احمدرضا احمدی | خيال می‌كنم من برای يك نياز معنوی نقاشی می‌كشم. من همه عمر از گذری مجهول به گذر ديگری رفته‌ام كه نامش تجربه بود. شعر سرودم، رمان، نمايش‌نامه و برای كودكان وطنم قصه نوشتم...

خيال می‌كنم من برای يك نياز معنوی نقاشی می‌كشم. من همه عمر از گذری مجهول به گذر ديگری رفته‌ام كه نامش تجربه بود.

شعر سرودم، رمان، نمايش‌نامه و برای كودكان وطنم قصه نوشتم.

می‌خواستم قبل از ترك اين جهان تجربه ديگری را آزمايش كنم: اين تجربه نقاشی بود. نقاشی جاده‌ای مجهول را به سوی من باز كرد.

این روزها كه به هشتاد سالگی رسيده‌ام، صبح‌ها نقاشی می‌كنم و شب‌ها شعر می‌نويسم. هنگامی كه آفتاب غروب می‌کند شعر به سراغم می‌آید.

با وجود همه بيماری‌ها، نقاشی به روی همه ياس‌ها، حرمان‌ها، دلتنگی‌ها و سراسيمگی اين عمر هشتاد ساله، پرده‌ای زرباف كه الياف آن رنگ و روياست روی زندگی‌ام گسترده شده است.

شاكر اين پرده زرباف هستم. نمی‌دانم تا كی زنده هستم، تا كی نقاشی می‌كشم و تا كی شعر می‌نويسم.

می‌دانم هيچ‌كس نمی‌داند تا كی زنده است. با همين جهل به آينده است كه انسان روی زمين راه می‌رود و آفتاب و مهتاب را دوست دارد.


احمدرضا احمدی
٤ خرداد ١٣٩٩
تهران

احمدرضا احمدی | خيال می‌كنم من برای يك نياز معنوی نقاشی می‌كشم. من همه عمر از گذری مجهول به گذر ديگری رفته‌ام كه نامش تجربه بود.  شعر سرودم، رمان، نمايش‌نامه و برای كودكان وطنم قصه نوشتم...