نسترن شهبازی

چیزها از هم می‌پاشند

تمام چیزها... نزدیک، دور، تمام آن چیزهایی که گذشتند و باز چیزهای دیگر، در برابر من، که تکان می‌خورند و آن زنانی که دوستان من‌اند - تغییر می‌کنند (از کنارشان می‌گذریم و آن‌ها دورند) و باز دوستان دیگری که نزدیک می‌شوند، بالا می‌آیند، پایین می‌روند، همچون اردکانی روی برکه، این‌جا و آن‌جا، در فضا، بالا می‌روند، پایین می‌آیند - و من این‌جا می‌خوابم، گل‌های فرش، آب شیری که بد بسته شده، نقش و نگارهای پرده، شلوار من روی صندلی، کمی دورتر کسی در اتاقی سخن می‌گوید، کسی یا کسانی، دو یا سه نفر، از کدام ایستگاه ؟ قطارهایی که سوت می‌کشند، ایستگاهی این دور و بر نیست، و ما پوست پرتقال را از بالای مهتابی در کوچه‌ی بسیار تنگ و دراز پرت می‌کردیم - و شب قاطرهای نر ناامیدانه نعره می‌زدند و صبحگاه که فرا می‌رسید کشته می‌شدند - فردا من بیرون خواهم رفت - او سرش را نزدیک گوشم می‌آورَد - پایش، پای بزرگش - آن‌ها سخن می‌گویند، تکان می‌خورند، آن‌جا و این‌جا، اما همه چیز دیگر گذشته است

(اشیای سیار و ساکت (آلبرتو جیاکومتی | برگردان تینوش نظم‌جو