تکـــرار
امیر معبد
خرداد 1392
بگذار برخیزد مردم بیلبخند
چیزی مشترک هست میان جهانی که مردمش باور دارند که همه چیز تکراریست، از پیش نوشته شده است و آنقدر به موجبیت خو میکنند که میپندارند زیر آفتاب چیزی نیست که بشود تازهاش خواند و جهانی که در آن مردم تغییر در دل تمامیتخواهان و مرتجعان را محال عقلی میدانند. هر دوی اینها از نیرویی صحبت میکنند که «تغیّر نپذیرد» و دقیقا به این معنا که پذیرای دگرگونی نیست، یعنی خوب قادر است که از حالش بگردد، اما نمیخواهد یا صلاح را در تحول نمیبیند. آن که تغیّر نمیپذیرد لابد مرتجع است ـ و این مرتجع ناسزا نیست؛ آدم را از این رو مرتجع میخوانند که بازگردنده است، که تغیّر را برنمیتابد و به تعبیری مانع حرکت طبیعی تاریخ میشود و بالکل مدافع وضع موجود است و نیز مایل به رجوع به گذشته. کاراترین ابزار چنین نیرویی تکرار است و هر روز را مکرر کردن و بازگشتن به اصل، به بنیاد. تمنای بازگشت به اصل یا گرایش به بنیاد، تکرار مخلصانه و صادقانه، فقط زمانی ارضا میشود که زمان ژرفایی نداشته باشد، یعنی در واحدی زمانی، مثلا در آنی، محبوس شویم، مثل آنکه تا خرخره در تپهای حقیر اما مهلک مدفون شد، انگار در کپهی ساعتی شنی که عمریست دست نخورده. انگار کسی تغییری برای چنین تعذیبی متصور نیست، زیرا زمان حال مکرر شده، همانطور که در مغاکای اسطورهای تارتاروس مکرر میشود یا در هاویه. در چنین زمان بیژرفایی فردا و دیروزی در کار نیست، هر آنچه هست امروز است. امروز در نزد این مردم چیزی سرخوش نیست که بشود به شیوهی خیام دریافت و پاس داشت، بلکه میبایست، اگر مخلصش باشند، به نوای واهیای که از پس قرنها در گامهایش نشسته گوش جان سپرد تا غایط راستکیشی را غالیه ببینیم، ببوییم.
باربد گلشیری