سرخس
اجرای چند رسانه‌ای شعر سرخس، سروده‌ی رزا جمالی

تــیر 1394

اجرای چند رسانه‌ای شعر سرخس، سروده‌ی رزا جمالی

سه شنبه 9 تیر 1394 گالری طراحان آزاد ، اولین برنامه‌ی زنده از مجموعه برنامه‌های نمایشگاه "آقای رئیس جمهور" به کیوریتوری زرتشت رحیمی و آرمین مالکی

اجراگران از راست به چپ:
رزا جمالی، نگین فرهود، سهند آدم عارف، حامد سلیمان‌تبار

ویدیو، صداسازی،صحنه و هماهنگی:
آرمین مالکی


سرخس
هفت طبقه بودم گیاهی مخصوص به تن داشتم؛ در جشنی شبیه مراسم ختم شرکت کرده بودم
سنگ بر پیشانی برگشتم؛ بر سرزمین مادری‌ام باردیگر نگریستم و گریستم
پدرم سیمرغ بود؛ مادرم الهه‌ای بی‌تاب درشوش وُ هگمتانه وُ مقبره‌ی مردخای
وَ خدا با من بود
این چشم‌ها دوربین من شده‌اند در تاریکی محض‌، مطلق
و من اسطوره‌ی گُنگِ برخورد قاشق‌ها با چنگال بوده‌ام در لحظه‌ی شام
ایزد بانوی بزرگ‌راه نواب من‌ام‌، به قبرستان می‌روم
در منتهی‌الیه‌ی شرقی این شهر
این که مطلق باریده بر فرق سرت‌، این چیست؟ این پلشتیِ آرام چیست ؟ به چه می‌ماند؟ چیست؟
فرشتگان بر موهای تاریک‌ام لانه کرده بودند به ناچار
ومن پریان را شسته بودم‌، لکه‌گیری کرده بودم‌، شبیه برنج دم کرده بودم
ساعت را می‌دانستی در لحظه‌ای که کش می‌آمد و خمیازه می‌کشید‌، آن لحظه‌ی منجمد وُ خاموش
وقتی با چنگال‌های زخمی‌ام بر اجاق گاز سر می‌رفتم
وقتی تمام صحنِ میدانِ انقلاب را فراگرفته بودم وَ فوران می‌کردم
و با وایتکس صورت‌ام را سفید نگه داشته بودم انگار

سرخس من‌ام
سرزمینی بی‌پدر
عاریتی
شهری سوخته
ممنوعه
و آلوده به انواع مرض‌ها‌، بیماری‌ها، دجال‌ها‌، دروغ‌ها وَ دستکا‌ری ها

به کجای این سرزمین دل بسته‌ای برادر؟
این سرزمین که به تمامی سوخته است، نیمی‌ش گور ست‌، نیمه‌ی دیگرش به سرب آلوده ست

سرخس من‌ام
ایزد بانویِ وحشی خار وُ پلشت
بر اندوهِ ساکن چشم‌زخمی که به سرزمین‌ام بافته‌اید

کوه را که من کندم برادر‌، تو چه کردی ؟

تنها مشتی خاک آواره‌ام می‌کند
گیج‌ام می‌کند به ناگاه
مشتی خاک که پاشیده بودم‌اش بر بوذرجمهور وُ یزدگرد
و خاکسترم که بر دریاها پخش شده است دیگر
و در آب‌های دجله آرام گرفته‌ام برادر
این بوی کهنه‌ی نا می‌دهد در عنکبوتی که لانه کرده ست درست بر فرق سرم
و تو می‌دانستی این را
می‌دانستی این را
به ناچار می‌دانستی این را

مراسم نام‌گذاری به پایان رسیده ست
چراغ‌ها را خاموش کنید‌، فردا شنبه ست؛ آه نمی‌کشم
پری‌دخت آینه‌ها روئیده است بر انگشتان سبابه‌ام
من که هفت دریا را گریه کرده‌ام شش هزار سال
و از خشم به گوشه‌ی صندلی پناه برده‌ام

پیاده‌رو خلوت است
رهگذران به خوابی ابدی رفته اند
و این منطقه‌ی متروک
نظامی ست
دیرزمانی ست که مسکونی نیست

تمام جسم‌ام را به باد سپردم
و روح‌ام را به بادگیرها
اسیر ثانیه‌ای بوده‌ام سال‌ها
و گوش تا گوش حرف‌های‌ام خاکستر بود وُ کربن وُ زغال

سرخس گیاهی ست وحشی که نام‌گذاری نمی‌شود
شبیه برگ کاهوست : نامیده نمی ‌شود‌، پوست انداخته ست‌، چرا نامیده شود؟