معصومه مظفری

بر چهره‌های‌شان

در آخر سفر، زمانی که مرغان به سیمرغ می‌رسند
می‌بینند که خود سیمرغ هستند و سیمرغ خود آنان است.
آن‌ها خود را در آینه می‌بینند. آن‌ها خود را با آرامی می‌بینند،
بدون گریستن،
بدون خندیدن،
و آنگاه در‌می‌یابند که بر چهره‌هایشان
لکة خونی جاری است.
آن‌ها نمی‌دانند که این خون از کجا می‌آید، ولی این جاست.
این خون میوة سرخ سفر آن‌هاست.
بدون شک روزی آن‌ها خواهند توانست که آنرا پاک کنند،
فراموش کردن، هرگز.

ژان کلود کریر

بر نمایشگاه «گرمازدگی» – 1389

ترجمه از نهال تجدّد