نوید عظیمی سجادی | باریس سریباش | یوسف مسکتلو
آشیان ویران شده است
از ۱۹ فروردین تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ نمایشگاه نادر و فوقالعادهای در گالری طراحان آزاد تهران برقرار است که به آثار سه هنرمند برجستهی خاورمیانه اختصاص خواهد داشت.
در این نمایشگاه آثار نوید عظیمی، ایرانی مهاجر به رم، یوسف مسکاتلو، ایتالیایی تازه مسلمان ساکن امارات و باریش ساریباش ترک به نمایش درمیآید.
آنچه در طی زندگی از دوران کودکی تا بزرگسالی در از فرایند رشد بهناگزیر از دست میرود و نیز تغییرات محتوماش به نمایش گذاشته خواهد شد. این قضیه صرفاً از منظر زندگی خصوصی این هنرمندان مطالعه نشده که سرزمین مادری یا محل تولدشان را ترک کردهاند تا با همهی مشکلاتی که در بردارد مانند بیگانگان در واقعیتی تازهای زندگی کنند. بلکه در آثارشان به صورت فقدانهایی جلوه میکند که با تاریخ پرافتخار کشورشان مرتبط است؛ تاریخی که امروزه یا محو شده یا صرفاً بیانگر «دعوا»های سیاسی است و از توجه به زیبایی زندگی سرباز میزند.
ایران همواره ملغمهی جذابی بوده است؛ دیگ طلایی فرهنگ و تاریخ: صحنهای که از درون زیبابین دیده میشود؛ مکان «هزار و یک شب»؛ سرزمین گیلگمش، که گلوی شیران را میفشرد؛ و ایشتر، خدای طبیعت، که جان میدهد و باز میستاند؛ سرزمین پادشاهان ساسانی که سرمنشأ بیپایان تمامی داستانهای اجدادی سرشار از شاهنشهان، شاهزاده خانمها، شوالیهها و گنجهای طلا، صمغ و مشک، مذهب، تعصب و سانسور. کجا رفته است تمامی آن داستانهای رؤیایی بینظیر که جهان را مسحور خود ساخته بود؟
برای پاسخ بدین پرسش باید اثر نوید عظیمی سجادی را تحلیل کرد. آثار او حول موضوعاتی شکل گرفتهاند که معنای اصلی خود را تغییر میدهند و از نو میسازند و عناصر استعاریشان وارد روابط خاص خود میشود. این عناصر مانند مایعی بین زمان و مکان معلقاند.
نام یکی از آثار کاغذی نوید عظیمی سجادی معمایی است: الغایب. با جوهر مشکی قفسی را تصویر کرده که از طلسمهایی مرموز و سرشار از نمادهای غربی تشکیل شده است. طراحی پرندهای اسرارآمیز را در قابی فاخر نشان میدهد که نماد آشنایی از تمدن ایرانی است: بر ظروف تختجمشید طرح پرندگان را به مثابه نشانهای از روح نقش میکردند. از طراحی سجادی همچنین میتوان تعبیر به انسان کرد. در فرهنگ عرب، پرندگان محافظان ارواح مردگاناند. در طراحی سجادی اما روح ناپدید میشود و قفس طلسمها، آن را میبلعد. خود هنرمند میگوید که رنگهایی که انتخاب کرده—سیاه و سفید—عناصری مطلق (مرگ و زندگی) را به نمایش میگذارند.
در اثر دوم، HgSO4 تمرکز بر محو شدن شخصیتهای متمایز جنسی است. سجادی گروهی از تراجنسیها و دگرجنسپوشان را عکاسی کرده است و بدینسان تغییراتی را که بر هویت جنسی مؤثر بوده، نقابهایی را که همگان برچهره دارند و مواردی را که سادهدلانه در زندگی روزمره فریبشان را خورده است به نمایش میگذارد. عنوان اثرش فرمول شیمیایی سولفات نقره است، نوعی هرمون جنسی کیمیاگرانه. او حضور عناصر التقاطی را در طبیعت که قطبهای مخالف را به هم پیوند میدهند نشان میدهد. چنین زاویهی دیدی او را قادر میسازد که تغییرات جسمی و روحی تراجنسیها را چنان توجیه کند که گویی خدایانی ازلیاند. آنها زنانگی و مردانگی را در درونشان پیوند میدهند. آنها از کلیتی برخوردارند که به همگان داده نشده است. از این منظر، که بر تصویری استعاری از قدرت تام اولیه متکی است، دوجنسی بودن شکست تمایز جنسیت است. دید هنری نوید سجادی بر همین تکمیلکنندگی عناصر متکی است و بر فقدان قضاوت متمرکز و به روی گفتگو و پذیرش تفاوتها گشوده است. با حرکات جادوییاش، در لایهای نیمهخودآگاه و شمنگونه، زنانگی و مردانگی موجود در هرکدام از ما را گرد میآورد تا دیالوگ لازم برای هر دو جنس را جهت پذیرش و دوست داشتن خود از نو برقرار سازد.
در سومین مجموعهی آثارش، عکسی به نام ستارگی هستهای انفجاری رنگین و کمابیش شادان را نشان میدهد: قارچهای اتمی «خجسته»ای که ایران، وطن نوید، بدان شهره است. همزمان با صحبتهای باراک اوباما دربارهی خلع سلاح هستهای جهان، آثار او مانند زنگ خطر عمل میکنند. موهبت خودآگاهی کسی است که از دل همین واقعیت میآید. با اعمال تغییراتی غربی بر تصاویری با منشأ ساسانی، نوید عظیمی سجادی مفاهیم را از نو صورتبندی و هربار همهچیز و همهکس را شگفتزده میسازد. این آشیان درهمشکستهی اوست.
ایتالیا بهخصوص در سدههای پانزدهم و شانزدهم، مغزهایی بزرگ، معماری بزرگ و هنرمندان و روشنفکران بزرگی را از میکلآنژ گرفته تا برنینی، از دانته، پترارک و ماکیاولی گرفته تا تیسین و ورونز را (اگر خواسته باشیم معدودی را برشماریم) به جهان عرضه کرده است. و حالا چه؟ به نظر میرسد همهچیز در های و هوم بیمعنای سکس و سیاست گم شده است. شاید به همین خاطر یوسف موسکاتلو کشور را ترک گفته و مسلمان شده و در ویدئوی خود به نام آتشبازی بر مضمون تخریب و فقدان تمرکز میکند. با تغییر زمان انفجار یک آتشبازی، که بازی خطرناک و متداولِ کودکانِ بزرگسال جنوب ایتالیاست عملاً به تصویرگری مجدد صحنههایی میپردازد که به همراه صداهای کند شده و زیرصداها همچون انفجار یکی از جنگهای جاری جهان جلوه میکند. با تعریف مجدد جنبههای ناپایدار رخدادی بازیگوشانه و ابزاری آیینی، آتشبازیها به خطرات نهفته در یک بمب بدل میشوند.
در مجموعهی عکاسانهی زیبای دیگری به نام چشمانت را مهمان کن هندسههای اسلامی مساجد را بازسازی میکند که چشمان زنان در جایجای آن حضور دارد و از راز امر پنهان برخوردار است: چیزی که غالباً از دست رفته است یا همان هویت انسانها و انسجام.
«انفجار»، ۲۰۰۸، فشفشهای که واقعاً در زیر موم داخل یک شیشهی دهانگشاد منفجر شده است مجسمهی زیبای ظرفی آب است که خطری را درون خود نهفته است: خطر «آسیب».
دست آخر، استانبول، شهری پیچیده و سرشار از واقعیتهای چندلایه که از بسیاری جنبهها بر منطقه تأثیرگذار است و دارد ماهیت اصلیاش را از دست میدهد: ماهیت مذهبی، اجتماعی و ساختاریاش را. باریش سریباش هنرمندی سیاسی به دنیا آمد: قدرتمند، محکم و بااستعداد. از دغدغهاش برای تصویر کردن B52ها، هواپیماهای پیشرفتهای که بمب و موشک پرتاب میکنند، به سمت بازنمایی مجموعهای جدید از آثار کشیده شده است. آثار جدید به فقدان هویت و جدیت و نیز فقدان و محو شدن جنسیت میپردازند. احتمالاً بعد از آنهمه بمب قدم بعدی از میان رفتن انسان خواهد بود! اثری به نام «طلای تقلبی» مردی را نشان میدهد که از طلا ساخته شده (که نقابی است بر خویشتن یا شخصیت او) و پروانهای به نشانهی جهش و تغییرات بدن و وجداناش به بینیاش چسبیده. زنی که صرفاً لنز دوربین را به سطح دریاچهای آرام ميآورد چیزی اسطورهای با خود دارد. مانند غول مقدس هنر است که همه نمیتوانند آن را ببینند و حضور خاصاش صرفاً از آن خواص است؛ چرا که غالباً در منجلاب بیتوجهی روزانهی سایر مردم (از جمله شخص حاکم) غرق میشود. همچنانکه شخصیتها دارند در جوامع ما محو میشوند سوژهها هم بهتدریج در نقاشی ناپدید میشوند. آنچه تصویر شده خود بازدیدکنندگاناند. با چنین تغییر دوگانهی مرکز توجه، نه تنها زاویههای دید معکوس شده (خودنگاره بدل به نگارنده میشود و بیننده بدل به هنرمند) بلکه نقاشی و عکاسی نیز در اثر با یکدیگر پیوند میخورند؛ انگار که هنرمند دوربینهایی را در نقاشیاش کار میگذارد و با ادراکات بصری گیجکنندهای که از پسزمینهشان جدا شدهاند بازی میکند. تکنیک فاصلهگذاری که برشت دلبستهی آن بود با فرمهای هنری وارد تعامل میشود تا آنها را از خود بیرون بیاورد و از ماهیتشان تهی سازد. با این کار سریباش احساس بیگانگی و اعجاب کامل را برمیانگیزد. بیننده به این احساس نیاز دارد تا از زمین جدا شود، از خود بیرون و دنیای سحرانگیز هنر او را از خود بیخود کند.
در مقابل، در دومین دورهی آثار، آگاهی جای خود را به توهم میسپارد و جهانها از واقعی بودن فراتر میروند. با استفاده از تکنیکی پالوده و فاخر و سود جستن از قطعهای بزرگ، باریش شروع به تحقیق دربارهی ابزارهایی میکند که به روابط قدرت میانجامد؛ سلسله روابط قدرتی که سرزمین مادریاش، این دیگ درهمجوشِ انواع و اقسام آدمها، داشتهها و تمدنها، از دوران امپراتوری عثمانی گرفته تا به امروز تمایل نداشته فروبگذارد مگر (مانند تمامی قدرتهای برتر جهان!) رویکردی استعماریاش را به مثابه قدرت برتر حفظ کند.
در اینجا دیگر مهم نیست که آیا آثارش نتیجه مستقیم گذشتهی استعماری است یا گذشتهی جدیدتری در ترکیه و یا تحقیقی در باب مرگ عراقیها، فلسطینیها و یا ایرانیها. آنچه به چشم میآید فراخوانی مداوم است و توجهی شدید به جنگ؛ آن هم در دورانی که برکت هرآنچه مقدس و روحانی است کاملاً از میان رفته است. بمبها، گلولهها، موشکها و ماسکهای شیمیایی آشیان را ویران کردهاند. و افسوس از آنهمه رنج که برای بشریت فراهم آوردهاند.