سمیرا اسکندرفر

دوتایی‌ها

دوتایی‌های توی سرم... | دوتایی‌های آن بیرون، دوتایی‌های درون | دوتایی‌های من و دیگری، دوتایی‌های من و خودم فکر می‌کنم ما آدم‌ها پر از دوتایی‌ها هستیم | به مدت یکسال عکس‌های آدم‌ها را جمع می‌کردم، آدم‌هایی که برایم جالب بودند یا مرا به یاد خودم می‌انداختند | بعد شروع کردم به نقاشی کردنشان. خیلی غریزی کنار هم می‌نشاندمشان | شاید از قصه‌های خودم با خودم شروع شد. فکر می‌کردم جفتشان خودم هستند. قصه‌هایی که درون من اتفاق افتاده بودند، در رابطه‌ی میان خودم با خودم | لحظه‌هایی که با خودم جنگیده بودم، خودم را مقهور کرده بودم، به خودم عشق ورزیده بودم، در کنار خودم مانده بودم، خودم را تنها گذاشته بودم | کمی بعد شروع کردم به تماشا کردنشان از بیرون، از دل تمام این رابطه‌ای به ظاهر غیر واقعی، انگار داستان‌هایی واقعی از دنیای بیرون به بیرون تراوش می‌کرد. داستان‌های آدم‌هایی که هم می‌شناختمشان، هم نمی‌شناختمشان | همه چیز خیلی آشنا به نظر می‌رسید، انگار این دوتایی‌ها از ازل جفت بوده باشند. انگار برای هم ساخته شده باشند. در حالیکه واقعیت این است که آن‌ها تنها بودند، و من روزی تصمیم گرفتم برای ابد توی قاب این نقاشی‌ها با هم زندانیشان کنم | به پاس تمام آن لحظه‌ها که توی خودم و بیرون خودم زندگی کرده بودم.