جواد مدرسی

جنگل سیاه 2

از سال 1389 به این سو، نقاشی –به معنای کلاسیک آن- نکشیده بودم. آنچه بود، بیشتر تجربه‌هایی در حوزه‌ی «متریال» بود؛ تجربه‌های ارزش‌مندی که در هر دوره چیزهای زیادی به من آموخت. ارزش «تجربه‌گرایی» را بیش از همه مدیون پابلو پیکاسو‌اَم. پیکاسو نمونه‌ی اولین کسی است که «امکان رخداد هنر در هر جا» را به من آموخت؛ امکان رخداد هنر در نقاشی (روی بوم و چوب و سفال و ...)، در طراحی (با مداد و زغال و نور و مفتول و ...)، در مجسمه‌سازی (با گچ و فلز و چوب و ...) و در بازی‌های فی‌البداهه با اشیای پیرامون. هم‌چنین او کسی است که به من آموخت چگونه می‌توان روی مرزها سکنا گزید؛ روی مرزهایی از قبیل واقعیت و تخیل، عینیت و اسطوره، طنز و جدیت، بازی و هنر، ساختن و تخریب، انزوا و اجتماع ... .
این بار هم من به تبعیت از همین مرام به مرز میان طراحی و نقاشی رفته‌ام؛ نقاشی و طراحی با آکرولیک روی پارچه‌ی خام آغشته به چسب. دلیل‌اش هم این است که به نظرم برق‌ای که رنگ‌ماده‌ی آکرولیک روی بوم آماده از خود بر جا می‌گذارد مانع دیده شدن درست رنگ می‌شود.
این مجموعه، در ادامه‌ی مجموعه طراحی‌های «جنگل سیاه 1» است و هنوز هم معتقدم در هنر حرف اول و آخر را فرم می‌زند. فرم‌ای که چیزی نیست جز غور کردن در مبانی و مسایل اولیه‌ی هنر. در هنر، بیان درست هر مسأله‌ی غیرهنری هم مستلزم به کارگیری فرم درست آن هنر است. حتا اگر این «فرم درست» از دل تخریب یک فرم درست اولیه حاصل شده باشد.