جواد مدرسی

خورنق

تقدیم به افسانه مرادی
خورنق معرب خورنه محلی در یک ميلی نجف در عراق عرب كه به‌سبب قصری كه نعمان بن امرؤالقيس برای يزدگرد اول ساسانی ساخت، ‌مشهور است. بعدها قصر خورنق وسعت يافت ولی در قرن چهارم ميلادی ويران بود.[...] نام خورنق با نام معمار يونانی آن سنمار [یا به گفته ی نظامی، سمنار] و داستان وی همراه است. نظامی در قرن ششم هجری، در داستان ساخته شدنِ کاخ خورنق، از «هفت پیکر» چنین گفته است که پس از ساخته شدن کاخ پادشاه نعمان از سمنار پرسید: آیا از این بهتر نیز می‏توانی بسازی؟ و سمنار به او پاسخ داد: آری. پس پادشاه که از شنیدن این سخن برافروخته ‏شده بود دستور داد او را از همان بالا به زیر بیفکنند تا دیگر نتواند چنان کاخی، و بهتر از آن را، هیچ کجا بنا کند. با این حال، از همان داستان می‌دانیم کاخی که سمنار ساخته بود چندان هم بی‌رونق نبود:
«ز آسمان بر گذشت رونق او خور به رونق شد از خورنق او»
نزدیک به چهار قرن پس از نظامی، کمال الدین بهزاد، از روی این داستان همین بنا را به تصویر کشیده که اگر به آن نگاه ‏کنیم، می‏بینیم از قضا کاخی نیمه‌کاره و بی‌رونق است. بهزاد سخن نظامی درباره‌ی کاخ ساخته شده را در کاخی که «همواره در حال ساخته شدن» است، متوقف نگاه داشته تا به این ترتیب از معنایی که با کاخ بالا آمده، دوری گزیند. او در عوض این دوری گزیدن، به نظر می‌رسد سه چیز را آشکار کرده است: دست و کار و ماده را. ساختن نیز در همین سه چیز خلاصه می‌شود. از دست و کار و ماده است که ساختن به راه می‏افتد. تغییری ایجاد می‏شود در صورت ماده و معنایی به وجود می‌آید. پشم می‏شود پارچه، درخت می‏شود داربست، خاک می‏شود خشت، خشت می‏شود خانه. دست کار نمی‏کند تا چیزی به وجود آورد، یا چیزی به جهان بیفزاید (چون هیچ چیز جز معنا به جهان افزوده نمی‌شود)، می‏سازد، تا بل‏که کاری انجام داده باشد. از این‏جهت هر اصطلاح دیگر جز کار، از جمله «شاهکار» بی‏معنی است. از نظرگاه دست، هر اثر یک «کار» است آنجا که کارش را هنوز واننهاده است. آنجا که دست هنوز دست است و پای سخن هنوز به میان نیامده است (هر چند، در این آثار، علی رغم میل باطنی‌ام، پای سخن هم به میان آمده است).
جواد مدرسی زمستان 1390