لیلی رشیدی

ناپایا

بعد از مدت‌ها، هنوز هست، با نیرویی فرومانده، در برزخی که زمان ساخته، زمانی عریان، بی هیچ حرکتی، خیره و ثابت، در پرتو نوری کند گذر...

کمی بعد، نور به آرامی افول می‌کند ، غبارآلود، زمان سپری می‌شود، این بار با نوری کدرتر... _هنوز هست؟ _نیست. _چرا هست.

کمی بعدتر، آسمان منقلب می‌شود، تیره و پایین، نزدیک، زمان دیر حرکت می‌کند ، نور بی‌رمق‌تر می‌شود... _نیست؟ _نه نیست. _چرا هست ولی جم نمی‌خورد.

باز بعدتر، آسمان آرام‌تر ولی تاریک، در پرتویی از مهتاب، برای لحظه‌ای مرئی می‌شود... _هنوز هم هست.