سلمان خوشرو

پروتاگونیست

روايت نقش اول
ما همواره در پی‌ این هستیم که در داستان زندگیمان نقش اصلی‌ را ایفا کنیم، ولی‌ معمولا زندگی‌ داستان تلخی‌ را تحمیل می‌کند و ما از واقعیت به تخیل عقب‌نشینی می‌کنیم تا در آنجا شخصیت اصلی‌ رویاهایمان باشیم. این روایت‌های درونی‌ هویت مارا شکل می‌دهند و از طریق ظواهر ما هم قابل برداشت هستند. اگرچه بسیاری از خصوصیات بصری از طریق ژنتیک به ما اجبار می‌شود، ولی‌ ما در ایجاد قیافه نمودی خود نقش مهمی‌ داریم. چنانچه افراد کم‌منظر زیادی بوده‌اند که به وسیله رفتار و نقششان توانسته‌اند سلایق را به سمت خود سوق دهند و بدین وسیله سبک و شیوه ظاهری جدیدی ارائه دهند.
بحث روایت پیچیده است و سوالات زیادی برایم پیش می‌آید، مثلا اینکه: آیا فقط علاقه‌مند به روایت‌های فردی‌مان هستیم؟ یا اینکه روایت‌های بزرگتری وجود دارند که شخصیت‌های محوری متعددی دارند؟ در این روایت‌ها نیروی مخالف چیست یا کیست؟ آیا ضدیت برای روایت الزامیست؟ چنانچه ضدیت و مناقشه در هنر و روایت بسیار جذاب است ولی‌ در دنیای واقعی عواقب سنگینی‌ دارد و سوال این است که تا چه اندازه ما در پی‌ تطبیق دنیای روایت هامان با دنیای واقعی هستیم؟
تامل و تمركز در روانشناسی‌ و شخصیت موجب شد تا دست به کشیدن این تنوع محدودی از دوستان و همسالان خود بزنم. نقاشی کشیدن از انسان امروزی در سبک‌های کلاسیک به منظور شکوه بخشیدن به این افراد نیست، بلکه كنايه از این دارد که در دنیای امروز چیزی ديگر لایق شکوه نیست. این افراد بر اساس ظرفیت‌شان در بازنمایی شخصیت انتخاب شده‌اند، در حالی‌که بعضی‌ از آنها به شکل خودشان بیان می‌شوند و بعضی‌‌ها در عبایی از نماد و نشانه پیچیده می‌شوند. بوم‌ها حاوی پیکرهایی هستند که در ابعاد واقعی‌شان کشیده شده‌اند و در یک لحظه‌ای از رفتار و مشرب منجمد شده‌اند. در روند کار نقاشی، تصویر لایه به لایه شكل مي‌گيرد، و بعد از مدتی‌ پرتره پدید می‌آید و شخصیتی مستقل از مدل طلب می‌کند.
در پی‌ اولین نمایشگاه نقاشی‌ام، به این نتیجه رسیدم که می‌توانم این کار بسیار دلنشين را ادامه دهم و باید آموزش خود را جدی‌تر بگیرم. در نتیجه نقشه این مجموعه را کشیدم تا بدین وسیله هم از تاریخ هنر بیاموزم و هم روشهای این رسانه را کشف کنم. در هر حال ، اینها همه بهانه ایست برای نقاشی کشیدن، و از این طریق حفاری روایت و درک دنیای اطراف...

سلمان خوشرو

آبان ۱۳۹۳