قاسم محمدی
نقاشی ها
ذهن، توده گلی است که با وزیدن آن در تجربههای دیداری و اتفاقات زندگی به همان شکل درمیآید .
نقاشی اولین نمود این دیدار است. روی هر بوم تکههایی از ذهنت را که شبیه هماند جدا میکنی و بارنگ به هم میچسبانی درآنجا تجربههای دیداری شکل غدههایی به کار تو سرایت میکند و تو باید آنها را با شال زیرکی بپوشانی تا به راحتی در دنیای حرفهای قدم بزنی و کمکم این غدهها در بدنه نقاشیت هضم شوند. قدم زدن در این دنیا، مثل خاطرات، لحظههای خوب و بد را با هم دارد. وظیفه تو این است که هر لحظه، چه خوب، چه بد را با بدیعترین راهکارها برای مخاطب بازگو کنی. به گونهای که مخاطب اگر اشک میریزد و یا میخندد، در حین گریه یا خنده دچار خستگی نشود، مخاطب باید به بیماری زیبایی ذهن تو مبتلا شود. حال یا با بیاد آوردن خاطرهای یا دست یافتن به آرزویی یا دیدن آرزوی از دست رفتهایی که درکار تو دوبار تجربه کرده است. تا روبهروی کار تو چشمانش شکل دیگری به خود بگیرد و روزش را آنگونه ببیند.