پریا صحیحیروزنه
حالم خراب میشه وقتی میبینم داره میسوزه و کاری از دستم بر نمیاد.
یهو میخوام همشو بالا بیارم و بعد یه نخ ببندم بهش و ولش کنم توهوا که بره. بره تا اونجایی که نباید بره و گم بشه. طوری که دیگه هیچوقت پیدا نشه.
گاهی وقتها فکر میکنم سوراخم. سوراخم و ازم بیرون میریزه. حسش میکنم. ریزه ریزه ازم بیرون میره تا بالاخره تموم بشه. اما تموم نشده دوباره شروع میکنه به پرشدن و این چه حسیه ... اینکه تموم نمیشه.
میتونم سرمو فروکنم تو روزنههام و تا تهشو ببینم. اونطورکه بزرگ میشن و گاهیم اونقدر کوچیکن که اصلا نمیبینمشون. اما هستن، فقط دیده نمیشن. می دونم بالاخره به یکی از روزنه2ها فشار میاره و میزنه بیرون. خوب یا بد. گاهی هم درد داره اما لازمه.
گاهی باید بذاری رشد کنه و بزنه بیرون.
بذار بادکنکات رها بشن با نخ یا بی نخ، یا میترکن یا ...
یهو میبینم دهنم بازشده و زاییده میشه تو دستام، اون موقع است که ...
گاهی باید بپوشونیشون. گاهی باید نادیدهشون بگیری تا خودشون رشد کنن و بزرگ بشن. کمی بعد اونقدر بزرگ میشن که دیگه جا نمیشن. دیگه درونت جا نمیشن.
گاهی میترکه و بزرگ میشه. گاهی بزرگ میشه و میترکه. اون چیزی که ثابته بزرگ شدنست که بدون توقف جلومیره، بزرگ میشه. بزرگ و بزرگتر. اونوقته که میفهمی چقدر درد داره. که وقتش رسیده. که باید بذاری بادکنکات رها بشن. با نخ یا بی نخ، یا می ترکن یا....