هانیه گلابی | مهسا سالکنژاد | مریم ترابی
چیزهایی درباره این شهر
تهران به زعم بسیاری از مردم ایران نماد بارز مدنیت (شهرنشینی) است.
خللی که جملهی فوق در پس خود پنهان کرده، بیش از آنکه به خاطر اغراق کلماتش باشد، به سبب قدرت همگام شدنش با حقـیـقـتی عریان و بیپرده است. زمانی که آمادگی پنجهدرپنجه شدن با این حقیقت، ما را وادار کند تا تخریب و تجدید بیوقـفهی سازههای آن را به نظاره بنشینیم، خودآگاه و ناخـودآگاه متـوجه آخرین تـلاشهای این کلان شهـر میشویم. مبارزهای که با راندهای پایانیاش در حواشی شهر، اگر همه را با شکست بدرقه نکند، در خوشبینانهترین حالت بدون برنده به پایان میرسد. جایی که عـطـش سـیریناپـذیر شـهـر برای بازسـازی و نوسازی شدن، به قیمت دگرگون شدن مدنیت و با کمی بیرحمی خود فرهنگ تمام شده است.
با اسـتـناد به جملهی نخست متن تصور میشود که این شـهـر آنچه «آرزومندانه» است را در خود گـنجانده؛ گـذر از امل و آرزو، ناگـذرا بودن طمع را نمایان میکند. هـمان گونه که گذرا بودن همهچـیـز در تـهـران باعث عـبور از مرزهای خـودش و هزاران تـهـران در حال تـولیـد در دلـش و در کنارش میشود. آنچه اکنون نمایان میشود شهر «بدون حیات شهری» است.
حسن زکی