بیمزار
بیمزار
نه آن که آسمان بیزار است از مردمان بیم زار که نمی بارد، بیم از آن دارد هرزه زاری برویاند بر خاک هراس، که گرچه می شکفد از بذرهای مرگ ، اما ریشه می دواند و جوانه می زند، قد می کشد و سرانجام به بارِ هیچ می نشیند.1 در دشت هرز که هر نهالی به کودکی مرده می ماند، باد گهواره ای بیهوده و آفتاب، همان است که سایه های هولناک روز را به امتداد شب های دهشتناک می سپارد. زیر این آفتاب چیزی تازه نیست که در باور بیم زاریان آن چه بوده است همان است که خواهد بود و آن چه شده است همان است که خواهد شد.2 چیزی تازه نیست، اگر باشد تنها موجد هراسی تازه خواهد بود. هم از این رو هر صدایی به بانگی مخوف می ماند، حتی گر از آن نسیمی باشد که از لابلای هرزه راز بلند ترس، جز زوزه ای به گوش نمی آید. هر جنبشی نشانی از تهدید دارد، لرزه ای است بر قامت مردمان بیم زار که دیرزمانی است بر سکون و سکوت خویش استوارانند. گرچه گفته اند، دیگران مهر بر دهان شان دوخته اند، نوشته اند که دیگران سوزانده اند، کاشته اند و دیگران درویده اند، خاکشان را دریده اند؛ برکشیده به خشت های ترس، رج به رج، چشم ها بی سو و زبان ها لال گو، چنین حصاری سترگ گرداگردشان برساخته اند.3 گریزی هم از آن نیست که حصار ایشانند؛ مردمان بیم زار که بیم ناک و بیزار از تکرار تاریخ دهشت بار خویش، تاریخ ِ وحشت را می نگارند. در این حصار ترس آیین نگارش است مترتب بر کتابت تردید و قرائت اضطراب . بدین گونه بیم قلم را بر کاغذ سکوت می فرساید و بیزاری از پی اش می زداید و کم رنگ می کند. 4چنین می شود کهاز دشمن و بیم دشنام هایش، مغلق و دشوار می نویسند تا مغلطه ای بی مخاطره در نظر آید.5 بدین سان رسمی که بر واژگان جاری است، بر خود نیز روا می دارند. به لفافه می پیچند؛ نقاب بر صورت و پوستین بر تن. به هزار هیات گوناگون: یکی جلاد، تیغ بر کف به جراح می ماند و یکی بیمار، لیکن طبیب وار، شفا و معجزه را جار می زند.6 از این حصار گریز بی حاصل است حتی اگر گذری در کار باشد، که به هر سو بگریزند هراس سایه ای ناگزیر است. مگر آن که رهسپار تنهایی خود باشند، که نه دیگری باشد و نه دیگر مردمی در کار، نه آفتابی باشد و نه سایه ای هم چون هراس که سایه ی آدمی سایه ی جسم اوست، پس به ژرفنای دورن می گریزند، به آن جا که تابناکی روز تنها به کابوس های شبانه وضوح می بخشد و تاریکی شب، حقارت های روز را وهم آلود جلوه می دهد.7 در آن جا خواب از پی بیداری می آید و بیداری در ادامه ی خواب، در تکرار و از پی تکرار، زمان به ابدیتی دوار بدل می شود؛ بی سرانجام، که اندیشه بدان و در آن بی حاصل است، چرا که اگر به کلام آید، آن جا که شنونده ای در فرا روی نیست، به واگویه ای هذیان وار می ماند، به پژواکی هراسناک از صدای خود. باشد که تنهایی، غیاب دیگری اما انکار حضور خویش است. چنین آرامشی در غیاب دیگران به ترس از هستی ناموجود خویشتن بدل می شود و چنین ترسی بی اساس به مالیخولیا می لغزد . پس چه دشوار، آن که از گزند دیگری به تنهایی پناه جسته است، او را به ناچار باز می آفریند، هر چند دیگرگونه و هم چون شبحی به هیات خویش. از این سبب خانه، آینه تالار اشباح می شود، طنین انداز نفرت و ترس.8 مردمان بیم زار در خانه های لرزان شان بر شالوده ی نفرت و ترس، هم آغوش اشباح خویش می شوند و کودکانی مرده می زایند.9 کودکان ِ آرام گرفته به لالایی مرگ ، به خواب رفته از شعرهای پس لرزه ی زایمان ترس،10 که دیگر هرگز نمی میرند از آن رو که هرگز به ساحت زیستن قدم نگذارده اند:
نوزادان مادرانی که از ترانه خواندن مانده اند11...
همایون عسکری سیریزی، بیم زار، مهرماه ۱۳۸۹
پی نوشت ها:
1- نگاه کنید به:
باربد گلشیری، کالدر برای کودکان مرده، از مجموعه ی واله آزادی، 1389
2- برگرفته از:
آیه دهم، باب اول، کتاب جامعه، عهد عتیق
3- مقایسه کنید با:
کتایون کرمی، بدون عنوان، 1389
4- نگاه کنید به:
غزاله هدایت، آیین نگارش، 1389
5- نگاه کنید به:
مهران مهاجر، تخته سفید: دش نویسی های عکاس، 89-1388
6- برای مطالعه ی بیشتر رجوع کنید به :
بکتاش سارنگ جوانبخت، بدون عنوان، مجموعه های ترکیب مواد و طراحی روی کاغذ، 1389
7- رجوع کنید به:
مهرانه آتشی، 1386، مجموعه عکس، 1386
8- همان
برای مطالعه ی بیشتر نگاه کنید به:
مهرانه آتشی، Fear and Loathing، 1385
9- نگاه کنید به:
باربد گلشیری، کالدر برای کودکان مرده، از مجموعه ی واله آزادی، 1389
10- مقایسه کنید با:
فرهاد فزونی، شعرهای پس لرزه، 1389
11- نگاه کنید به:
رزیتا شرف جهان، مرا از ترانه ماند، 1389