رضا بانگیز

نقاشی ها

رضا بانگیز برای من یعنی " سیاه و سپید". یعنی جدای از موضوعاتی که به آن می پردازد، خطوط و سطوح سیاه و سپید، مجذوبم می کند و در مرحله بعدی به سراغ مردی می روم که آیینه و شمعدان بر سر، در حال رقص است. به گمانم بانگیز با تیزهوشی از چاپ بهره می برد چرا که عناصر کارهایش، وقتی تجزیه می شوند به خط و سطح، تاثیرگذار می شوند. هرچند که آدم های آثارش، بیش ازآنکه شخصیت باشند، تیپ هستند.
در آثاری که جشن و پایکوبی ست، آنچه برایم جذاب است این نکته است که انسان ها، حیوانات و اشیا، همگی در یک سطح از اهمیت قرار می گیرند، دقیقا همان اتفاقی که به لحاظ دیداری در چاپ رخ می دهد یعنی همه چیز سطح می شود(نمی گویم سطحی). هر کدام از عناصر، از یک سماور گرفته تا زنی با لباس عروسی، نقش خودشان را به بهترین شکل ممکن ایفا می کنند اما گویی غباری نادیده روی تک تک شان را گرفته است. آنها در همین حد باقی می مانند و تمام دلخو شی شان در همین یک شب خلاصه می شود.
به نظرم بانگیز زمانی که از ادبیات فاصله می گیرد، موفق تر است. او روی طبقه ای دست می گذارد که "فرد" اهمیت اش در گرو جمع است. در آثار بانگیز زندگی تک تک عناصر به کل اثر مربوط می شوند. در واقع خارج از داستان هیچ اهمیتی ندارند اما وجودشان داستان را شکل می دهد. بانگیز ناظر است، ناظری با قلمویی به رنگ سیاه در دست.