قدرتالله عاقلی
ونوس در سرزمین عجایب
شیر در سلمانی زمان
رویکرد بارز آثار قدرت الله عاقلی روایتگری است. او همواره در جستجوی نمادها و نشانه هایی برای رسیدن به تصویری روایتگر بوده است. در مجموعه اخیر، ونوس در سرزمین مصائب، به دو تفاوت عمده با آثار پیشین عاقلی بر می خوریم. نخست آنکه از بعد روایی از مفاهیم کلان هستی شناسانه فاصله گرفته و به روایات و مفاهیم روزمره اجتماعی پرداخته است. دیگر آنکه در نظام تصویری از ایهامات نشانه شناختی مشتمل بر مدلولهای متغیر پرهیز کرده و در ساختاری تکنیکی به روایت صریح و سادۀ دردِ دلهای تاریخی- اجتماعی پرداخته است. این فاکتور ممکن است از دید برخی از مناظر نقد هنری نکته ای منفی قلمداد شود لیکن نباید از یاد برد که تجربه تاریخ هنر به ما نشان می دهد که این از نتایج و تاثیرات مشترک زندگی در ادوار فشار است. عاقلی در آثار اخیرش بر خلاف مجموعه پیشین به سمت ترکیب فرمهای انتزاعی بنیادین با سمبلهای روایی (نظیر کُره و شراره های آتش) نرفته و از تلاش برای دستیابی به پیچیدگیهای فرمالیستی پرهیز کرده است. در عین حال تقلایی هم برای سردرگم کردن بیننده در نظامهای استنتاجی نشانه شناختی نکرده و از این حیث به صراحت لهجه ای دست یازیده که در عین برخورد مستقیم با موضوع، "رو راست" به طرح روایت می پردازد و بیننده را به قرائت آن می خواند. کشف چیستی عناصر دغدغه مجموعه اخیر عاقلی نیست. موتیفها چه از لحاظ شاخصه های بازنمایانه و چه از حیث دلالتهای سمبلیک، آشنا و خوانا هستند. بدن به کلاسیک ترین معنا دلالت بر انسان دارد و سردیس تختی و اندام شیر نمادهای مشخصی از مدلولهای قومی و تاریخی هستند. آنچه مساله است نقل روایتی است که دلیل همنشینی این عناصر است و کشف ماجرایی که بر آنها رفته؛ بدنهای مثله یا دو شق شده، انسانی که به پینوکیو دگردیسی یافته و شیری که در گذرگاه تاریخ یال و کوپالش را باخته. رویۀ عاقلی در این آثار تقلید هزلی و التقاطی عناصری است که از بار نمادین قومی و تاریخی برخوردارند لیکن در جریان دوران چنان دستخوش تحریف ماهُوی قرارگرفته اند که دیگر چیزی از ذات معنایی، تاریخی و حتی اخلاقی آنها به جا نمانده است.
مهرماه نود و یک
بهرنگ صمدزادگان